خاستگاه مساوات
مساوات
خاستگاه مساوات

مساواتى كه اسلام مقرر داشته و پيامبر اكرم (ص) آن را متحقق ساخته و به لباس عمل درآورده است، در تاريخ بشر بى‏نظير است. در منطق قرآن كريم، انسانها همه از يك سرچشمه و فرزندان يك پدر و مادرند و فرقى ميانشان نيست .

پيش قرآن بنده و مولا يكى است

بوريا و مسند ديبا يكى است 1

اين مساوات برخاسته از منطق قرآن را به تمام معنى در زندگى پيامبر (ص)، در برخوردها و در حكومت مدينه مى‏بينيم، و در امتداد حركت آن حضرت، در زندى پيشوايان معصوم (ع) قابل مشاهده است. در منطق قرآن كريم، نه سفيد را بر سياه مزيتى است و نه عرب را بر عجم، نه والى بر رعيت برترى دارد و نه حاكم بر مردم. همه افراد به تعبير پيامبر مساوات مانند داندانه‏هاى يك شانه مساويند و هيچ مزيتى بر يكديگر - جز به تقوا - ندارند:

«الناس سواء كأسنان المشط.» 2

مردم چون دندانه‏هاى شانه مساويند.

اين نگرش اسلام به انسانها و رفتار پيامبر و مؤمنان به او بر آن اساس، از عمده عوامل جذب دلها به اسلام بود. حتى به گفته جواهرلعل نهرو: «مسأله برادرى و مساواتى كه مسلمانان بدان ايمان دارند و بر آن اساس زندگى مى‏كنند، روى افكار هندوها تأثير عميقى گذاشته است، بويژه طبقات محرومى كه مناسبات اجتماعى هند، آنان را از مساوات و برخوردارى از حقوق انسانى محروم ساخته است.» 3

البته مراد از مساوات مورد بحث، مساوات طبيعى از قبيل رنگ و شكل و اخلاق و اميال و استعدادها نيست، زيرا اين اختلافها، اختلافهاى طبيعى است و تساوى در آنها ممكن نيست، چنانكه در حديث علوى آمده است كه:

«لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استووا هلكوا.» 4

خير مردم در تفاوت آنهاست و اگر همه مساوى باشند هلاك شوند.

نگاهى گذرا به جوامعى كه اين امر را لحاظ نكردند و دچار برداشت اشتباه در امر مساوات شدند، اين مسأله رإ؛گ‏گّ‏ّ ثابت مى‏كند. در دوران استالين تصميم گرفته شد كه به عنوان يك حركت سوسياليستى دستمزدها به تساوى پرداخت شود، اما به زودى اين حركت با شكست روبرو شد و استالين ناچار شد در تصميم خود تجديد نظر كرده، آن را الغا كند. وى در اين باره ضمن نطقى كه ايراد كرد چنين گفت: «بسيارى تصور مى‏كنند كه لازمه سوسياليسم آن است كه دستمزد كارگران به تساوى پرداخت شود، حال آنكه اين مساواتى كه بدان دعوت مى‏كنند بى‏نهايت واهى و بى اساس بوده، موجب زيانهاى جبران ناپذيرى به ما شده است.» 5

انسانها از نظر طبيعى به هيچ روى يكسان نمى‏باشند، بلكه اختلاف وجودى ميان همه موجودات و در مراتب وجود از لوازم عالم وجود است و در خلقت الهى تكرارى نيست: «لا تكرار فى التجلى» 6 انسانها نيز گونه‏گونه و طور به طور آفريده شده‏اند و از استعدادهاى متفاوتى برخوردارند كه همين تفاوت و گونه‏گونى مايه بقا و دوام جامعه انسانى است و اين امر از نشانه‏هاى قدرت و كمال الهى است:

«ما لكم لا ترجون لله و قاراً و قد خلقكم اطواراً.»7

شما را چه مى‏شود كه براى خدا احترامى قائل نمى‏شويد، حال آنكه او شما را گونه‏گون (در چند مرحله و در مراتب مختلف) آفريده است .

«اين قسم اختلاف، اختلافى است كه در عالم انسانى چاره‏اى از آن نيست. اين اختلاف طبايع است كه منشاء اختلاف بنيه‏ها مى‏شود و بى گمان تركيبات بدنى باعث اختلاف در افراد و در نتيجه اختلاف در استعدادهاى جسمى و روحى مى‏شود و با ضميمه شدن اختلاف محيطها و آب و هواها اختلاف سليقه‏ها و سننن وآداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در جوامع انسانى پديد مى‏آيد و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده كه اگر اين اختلافها نمى‏بود بشر حتى يك چشم برهم زدن قادر به زندگى نبود و خداى تعالى هم در قرآن كريم اين اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده است: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخرياً» 8(ما وسايل معيشت آنان در زندگى دنيا را ميانشان تقسيم كرديم و برخى از آنان را چند مرتبه بر بعضى ديگر بالا برديم تا برخى از آنان بعضى ديگر را استخدام كنند). و در هيچ جا از كلام خود آن را نكوهش نكرده است، مگر در آن مواردى كه اين اختلاف آميخته با هواى نفس و بر خلاف هدايت عقل باشد.» 9

اسلام كليه تفاخرها و امتيازات نژادى و اختلافهاى طبقاتى و برترى جوييهاى اجتماعى را نفى كرده و به صراحت اعلام كرده است: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم.»10

«برخى مفسران گفته‏اند آيه شريفه در مقام بيان اين است كه تفاخر به انساب را نفى كند، بنابراين مراد از جمله «من ذكر و انثى» آدم و حوا خواهد بود و معناى آيه اين ميشود كه انسانها همه از يك پدر و مادرند (ازآدم و حوا) و همه از آن دو تن منتشر شده‏اند و هيچ فرقى ميان سفيد و سياه، عرب و عجم نيست. خداوند اعلام مى‏كند كه ما شما را شعبه‏ها و قبيله‏هاى مختلف كرديم نه براى اينكه طايفه‏اى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت، بلكه صرفاً براى اينكه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام شود. زيرا اگر فرض شود كه مردم همگى يكجور و يك شكل باشند و تفاوتى ميان آنها مشاهد نشود و در نتيجه يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مى‏گسلد و انسانيت فانى مى‏شود. پس غرض از اينكه خداوند مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اين بوده است كه يكديگر را بشناسند(لتعارفوا) نه اينكه بر يكديگر تفاخر كنند و اختلافهاى طبقاتى فراهم سازند. اما برخى ديگر از مفسران گفته‏اند مراد از اينكه فرمود:«من ذكر و انثى» مطلق زن و مرد است و آيه شريفه در مقان بيان اين است كه مطلق تفاضل و برترى به طبقات مانند سفيد و

سياه و عرب و عجم و غنى و فقير و برده و مولا و مرد و زن را از بين ببرد و معناى آيه اين است كه: هان اى آدميان، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان و از اين رو هيچ فرقى با يكديگر نداريد و اختلافى هم كه در شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اختلافى است مربوط به جعل الهى، نه به كرامت و فضيلتى كه در بين شماست، بلكه اين امر براى آن است كه يكديگر را بشناسيد ونظام اجتماعتان كامل شود. برخى ديگر از مفسران يعنى صاحبان راى اول به اين تفسير اعتراض كرده‏اند و گفته‏اند آيه شريفه در اين سياق است كه تفاخر به انساب را نفى كند و در مقام نكوهش آن است، به شهادت اينكه مى‏فرمايد: «وجعلناكم شعبوبًا و قبائل لتعارفوا» و ترتب اين فرض بنابر وجهى كه شما ذكر كرديد روشن نيست، چون بنابر وجه شما سخن از نكوهش تفاخر به حسب و نسب در بين نمى‏آيد زيرا شما مى‏گوييد آيه در مقام الغاى مطلق تفاضل است. ولى ممكن است به اين معترض پاسخ داده شود كه آيه در صدد است كه اختلاف در انساب را هم كه يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است نفى كند. و بناى وجه ذكر شده بر اين است كه مى‏گويد آيه د

ر صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمام مصاديق آن است و همچنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و نكوهش كنيم به اين دليل كه همه انساب و دودمانها به يك زن و مرد (آدم و حوا) منتهى مى‏شوند و تمامى مردمان در اين پدر و مادر شريكند، همچنين ممكن است همين مطلب يعنى تفاخر به انساب را نفى و نكوهش كنيم به اين دليل كه هر انسانى متولد از دو انسان است و همه مردم در اين جهت شريكند. و حق مطلب آن است كه جمله «وجعلناكم شعوباً و قبائل» اگر بگوييم ظهور در نكوهش تفاخر به انساب دارد، وجه اول قويتر است و گرنه وجه دوم بهتر است زيرا كه عموميت و شمول دارد.» 11

بنابراين اگر شمول آيه را بپذيريم، قرآن كريم همه اختلافهاى طبقاتى را نفى كرده است و هيچ انسانى بر انسان ديگر، هيچ برترى و تفاخرى ندارد مگر به «تقوا» در شأن نزول آيه نيز مطالبى آمده است كه بيانگر همين امر است نقل شده است كه يكى از موالى قبيله بنى بياضه دخترى از آنها را خواستار شده بود. پيامبر به بستگان دختر فرمود كه با ازدواج ايشان موافقت كنند. آنها در پاسخ حضرت گفتند: اى رسول خدا آيا دختران خود را به موالى (بردگان) خود دهيم؟ و اين آيه شريفه نازل شد و اين گونه تفاخرهاى طبقاتى را نفى كرد. 12 و نيز گفته‏اند كه ثابت بن قيس بن شمّاس به كسى كه در مجلس برايش جا نگشوده بود، دشنام داد و او را «ابن فلانة» خطاب كرد (از جهت مادرش او را تحقير كرد) پيامبر فرمود: چه كسى اين سخن را گفت. ثابت عرض كرد: من اى رسول خدا. حضرت فرمود: به شخصيتها و بزرگان قوم بنگر! پس نگريست فرمود: چه ديدى؟ گفت: سفيد و سياه و سرخ (در كنار هم) فرمود: «فانك لا تفضلهم الا بالتقوى» پس (بدان كه) تو هيچ برترى بر ايشان جز به تقوا ندارى. و آن گاه اين آيه شريفه نازل شده. 13

همچنين از قول ابن عباس نقل كرده‏اند كه پس از فتح مكه پيامبر به بلال دستور داد كه بر بالاى كعبه اذان بگويد و او اذان گفت. عتاب بن اسيد بن ابى عيص گفت: خدا را سپاس كه پدر من فوت كرده و نيست تا اين روز را ببيند. و حارث بن هشام گفت: محمد جز اين كلاغ سياه موذن ديگرى نيافت؟ و سهيل بن عمرو گفت: چون خدا چيزى را اراده كند تغييرش دهد. ابوسفيان گفت: من چيزى نمى‏گويم، چون مى‏ترسم كه پروردگار آسمان او را با خبر سازد. پس جبرئيل بر پيامبر نازل شد و آن حضرت را از آنچه گذشته بود آگاه ساخت، پيامبر آنها را احضار كرد و از آنچه بر زبان رانده بودند پرسش كرد و آنها نيز بدان اعتراف كردند. آن گاه اين آيه نازل شد و از تفاخر به نسب و تكاثر اموال و كوچك شمردن فقرا منع كرد و اساس و ملاك برترى را تقوا اعلام كرد. 14

بنابراين همه انسانها از يك ريشه و اصلند و همين وحدت و يگانگى ريشه و اصل، مبدأ مساوات اسلامى و خاستگاه آن است. 15

«يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثيراً و نساء و اتقوا الله الذى تساءلون به والا رحام ان الله كان عليكم رقيباً.» 16

هان اى آدميان، از پروردگارتان پروا گيريد كه شما را از نفس واحد آفريد و جفتش را از او بيافريد و از آن دو مردان و زنان بسيار پراكند، و پروا گيريد از خدايى كه به نام او از يكديگر خواهشها مى‏كنيد و بترسيد از قطع رحم كه خدا بر شمامراقب است .

ظاهر آيه شريفه گواه آن است كه همه انسانها از يك پدر و مادر يعنى حضرت آدم (ع) و زوجه او مى‏باشند. آيه شريفه در مقام آن است كه بگويد حقيقت افراد انسان يكى است و تمام آنها با همه كثرتى كه در بينشان مشاهد مى‏شود، از يك اصل هستند و از ريشه واحدى منشعب شده و رو به ازدياد گذارده‏اند. دراين آيه عزيز، براى معرفى خدايى كه بر تمام اعمال انسانها نظارت دارد، به يكى از صفات او اشاره مى‏كند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر و مساوات انسانهاست: «الذى خلقكم من نفس واحدة» بنابراين امتيازات و افتخارات موهومى كه هر دسته‏اى براى خود درست كرده‏اند از قبيل امتيازات نژادى، زبانى، منطقه‏اى، قبيله‏اى و مانند آن ملغى و باطل است زيرا همه انسانها از يك اصل سرچشمه يافته و فرزندان يك پدر و مادرند و اين خاستگان مساوات بنى آدم است. 17

 

اعلام مساوات همگانى و نفى اختلافهاى طبقاتى‏

آن گاه كه مكه فتح شد و اسلام در حاكميت كامل قرار گرفت ، رسول مساوات (ص) خطبه‏اى خواند ومساوات اسلامى را به همگان اعلام كرد.

«يا ايها الناس الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد الا لافضل لعربى على عجمى ولا عجمى على عربى و لاأسود على احمر ولا لاحمر على أسود الا بالتقوى. الاهل بَلّغت؟ - قالوا: نعم، قال - ليبلّغ الشاهد الغائب.» 18

مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است و پدرتان (نيز) يكى است. بنابراين بدانيد كه نه عربى را بر عجم و نه عجمى را بر عرب و نه سياهى را بر سفيد و نه سفيدى را بر سياه برترى است مگر به تقوا. آيا (اين حقيقت را) ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى. فرمود: حاضران به غايبان ابلاغ كنند.

حقيقت موجودات از اويى و به سوى اويى است: «انا لله و انا اليه راجعون»19 و پروردگار همه يكى است: «ان ربكم واحد.» حقيقت هستى ذات مقدس الهى است. جلوه اول الهى، حقيقت هستى، وجود است؛ يكى هم بيشتر نيست. 20 همه از او هستند و به سوى او. پدر همگان نيز يكى است: «ان اباكم واحد.»

حقيقت انسانها يكى است، ريشه آنها نيز يكى است و اين به معناى اعلام مساواتى حقيقى است و اينكه همه برتريها به سبب دريافت مراتب كمالى است واز تقواست. مالك اشعرى گويد، رسول خدا (ص) فرمود:

«ان الله لا ينظر الى احسابكم ولا الى انسابكم ولا الى اجسامكم ولا الى اموالكم ولكن ينظر الى قلوبكم فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم.»21

بى گمان خداوند به نژادها، خانواده‏ها، بدنها و دارييهاى شما نظر ندارد، بلكه به قلبهاى شما مى‏نگرد و آن كسى را كه قلبى صالح دارد مورد مهر و رحمت خود قرار مى‏دهد و شما همگى فرزندان آدميد و محبوبترينتان نزد خدا با تقواترينتان هستيد.

قرطبى مى‏نويسد سروده على بن ابى طالب (ع) در اين باره مشهور است كه گفت:

الناس من جهة التمثيل اكفاء

ابوهم آدم والام حواء

نفس كنفس و ارواح مشاكلة

و اعظم خلقت فيهم و اعضاء

فانلم يكن لهم من اصلهم حسب

يفاخرون به فالطين والماء

ما الفضل الا لاهل العلم انهم‏

على الهدى لمن استهتدى ادلاّء

و قدر كل امرى، ما كان يحسنه

و للرجال على الافعال سيماء

و ضد كل امرى‏ء ما كان يجهله‏

والجاهلون لاهل العلم اعداء22

 

اعلام اين حقيقت كه بازگشت همه ارزشها به تقواست و محبوبترين انسانها پروا پيشه‏ترين آنها مى‏باشند. اعلام نظام ارزشى حقيقى بود كه با حقيقت انسانها يكى است. نطامى ارزشى براى همه نسلها، در همه عصرها و تمام مصرها. بازگشت ساير ارزشهاى انسانى نيز بدان است. بر اين مبناست كه تمام اختلافهاى واهى رنگ مى‏بازد و ارزشهاى واقعى رخ مى‏نمايد.

پيامبر خاتم (ص) اعلام كرد كه ميزان ارزش، قوم و قبيله و رنگ و نژاد و دارايى نيست. آن حضرت، همه آنچه به عنوان ارزش شناخته مى‏شد زير پا نهاد و مساوات حقيقى انسانها را ندا داد. امام باقر (ع) گويد كه در روز فتح مكه رسول خدا (ص) به منبر رفت و چنين فرمود:

«ايها الناس ان الله قدأ ذهب عنكم نحوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها، الا انكم من آدم عليه السلام و آدم من طين اِلا اِنّ خير عبادالله عبد اتقاه؛ ان العربية ليست باب والد ولكنّها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغه حسبه، الا ان كل دم كان فى الجاهلية او احنة - و الا حنة الشحناء - فهى تحت قدمى هذه الى يوم القيامة.» 23

اى مردم، خداوند تكبر و فخر فروشى جاهليت و افتخار كردن به پدران را از بين برد، آگاه باشيد شما از آدم هستيد و آدم از گل. آگاه باشيد برترين بندگان خدا، بنده‏اى است كه تقواى او را داشته باشد. (زبان) عربى براى (افتخار به) پدران نيست، بلكه آن زبانى است گويا. پس هر كس را كه عملش پايين آورد، حسبش بالا نمى‏برد. آگاه باشيد تمام خونهايى كه در جاهليت ريخته مى‏شد و كينه و كينه دشمنى زير اين پاى من است تا روز قيامت.

اسلام، به همه تفاخرهاى جاهلى پايان بخشيد چنانكه رسول خدا (ص) فرمود:

«يا على ان الله تبارك و تعالى قد اذهب بالاسلام نخوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها، الا ان الناس من آدم و آدم من تراب و اكرمهم عندالله اتقاهم.» 24

اى على، خداوند به وسيله اسلام تكبر و فخر فروشى جاهليت و افتخار كردن به پدران را از بين برد. آگاه باشيد كه تمام مردم از آدم هستند و آدم از خاك است و برترين مردمان نزد خدا، با تقواترين آنهاست.

پيامبر خاتم (ص) با اعلام اصل مساوات - ديدگاه طبقاتى و مناسبات ستمگرانه بر خاسته از آن را باطل اعلام كرد. انسانها را كنار هم و در يك صف متحد قرار داد و دستور داد:

«استووا ولا تختلفوا فتختلف قلوبكم.» 25

با هم در يك صف و به مساوات باشيد و با هم مختلف نباشيد تا قلبهايتان مختلف نشود.

اگر اين يكتايى و يكرنگى را رعايت نكنيد، دلها پراكنده مى‏شود و دستها از يارى يكديگر باز مى‏ماند. شما مسلمانان يك وجوديد، يك دست هستيد و همه يك رنگيد و آن بهترين رنگ يعنى رنگ الهى است: «صبغة الله و من احسن من الله صبغة؟»26

تلاش پيامبر بر اين بود كه مردم را با اين حقيقت آشنا سازد و آن ديدگاه طبقاتى را كه با سابقه طولانى‏اش در جان مردم رسوخ كرده بود و خلق ثانوى آنان شده بود، زايل كند. اين رنگ حقيقى‏نبود و مى‏بايست زدوده شود. آن ديدگاهى كه انسانها را از ابتدا در قالبهاى خاص طبقاتى قرار مى‏دهد، بايد طرد شود. اينكه بعضى انسانها ذاتاً «سر» به دنيا مى‏آيند و بعضى «پا» ؛ اينكه سفيد قريشى بر سياه حبشى برترى ذاتى دارد، در منطق پيامبر مردود اعلام شد كه ديدگاههاى طبقاتى در منطق اسلام جايى ندارد. ارسطو مى‏گفت: «نظر به اينكه مردم در استعداد و فهم و هوش يكسان نيستند و يونانيان از اقوام ديگر اشرفند، اگر آنها را به بندگى بگيرند رواست كه: آزادگان بايد به فراغت به وظايف انسانيت و كسب معرفت و تفكر بپردازند و كارهاى بدنى را به بندگان واگذارند، كه در حكم بهايم و به منزله آلات و ادواتند، و اگر ادوات به خودى خود كار مى‏كردند، البته حاجت به وجود بندگان نبود، خلاصه: بندگان اموال خداوندان مى‏باشند و حقوقى بر آنها ندارند جز اينكه البته آنها را آزار نبايد كرد كه آن هم خلاف مصلحت است.» 27

بر مبناى اين ديدگاه انسانها از بدو تولد در قالبهاى معين ستمگرانه طبقاتى قرار مى‏گرفتند. مشاغل، تحصيلات، مراتب حكومتى و همه چيز بر همين اساس تقسيم‏بندى مى‏شد. كسى حق نداشت از طبقه‏اى كه در آن چشم به جهان گشوده بود فراتر رود، هر چند كه بالاترين استعدادها را داشته باشد. در دوره‏هاى بعد نيز همين نگرش طبقاتى و ستم به انسان به صورتهاى ديگر ادامه يافت. اينكه براى حفظ تعادل اقتصادى در جامعه بايد گروهى از مردم مستمند و نيازمند باشند تا جامعه قوام يابد. كشيش و نيزى، گريماريا اورتس (Grimaria Ortes) كه يكى از مهمترين اقتصاددانان ايتاليايى قرن هجدهم به شمار مى‏رود و يكى از پيشگامان اقتصاد كلاسيك محسوب مى‏شود مى‏نويسد: «نيك و بد اقتصادى در يك جامعه همواره در حال تعادلند. فراوانى نعمت و انبوه ثروت براى عده‏اى همواره برابر كمبود همين نعم و فقدان ثروت براى ديگران است. ثروت فراوان برخى، هميشه با محروم ساختن عده كثيرى از ساير مردم، از امور ضرورى و اجتناب‏ناپذير است. ثروت يك جامعه، متناسب با جمعيت آن است و فقر آن متناسب با غناى آن. فعاليت برخى ،بيكارگى و بطالت را براى ديگران پيش مى‏آورد. بينوايان و بيكار

گان ثمره و نتيجه ضرورى توانگران و زحمتكشانند.» 28

با اين نگرش، اعلام مساوات ذاتى انسانها و اينكه همه آنها از يك اصل و ريشه‏اند و اختلافى ميانشان نيست، موجب بر هم خوردن تعادل اجتماعى است. با اين نگرش وجود فقير امرى ضرورى است تا غنى در رفاه به سر برد. وجود انسانهايى كه پست به دنيا مى‏آيند ،لازمه تعادل جامعه است زيرا اگر آنها نباشند، چه كسى مشاغل پست را تصدى كند؟ اگر عده‏اى فقير نباشند، جاى خيرات و مبرات نيكوكاران كجا خواهد بود؟ نبايد با فقر مبارزه كرد و نبايد سخن از فقر ستيزى و فقر زدايى به ميان آورد، زيرا اين گونه سخنان و طرفدارى از بينوايان، هماهنگى نظام آفرينش و اعتدال طبيعى را بر هم مى‏زند. بنابراين، حفظ تبعيضهاى اجتماعى، نه تنها منفور نيست، كه مطلوب و مورد ستايش است. يك كشيش پروتستان انگليسى به نام ژوزف تاون سند (Townsend joseph) فقر را به عنوان شرط ضرورى ثروت مورد ستايش قرار داده است و معتقد است فقر چيز بسيار خوبى است براى اينكه عده‏اى به ثروت برسند. وى اظهار مى‏دارد كه اجبار قانونى كار كردن با زحمات بسيار و فشار و سر و صد توأم است، در حالى كه گرسنه نگه داشتن انسانها به صورت يك فشار مسالمت‏آميز، آرام و مستمر انسانها را به كار وا

مى‏دارد و اين امر به شكل طبيعى‏ترين انگيزه، قويترين زمينه كار و كوشش مى‏شود. يعنى بايد گرسنگى را در ميان طبقه محروم جامعه حفظ كرد تا آنها تن به خواسته‏هاى توانگران دهند. و بدين ترتيب همواره كسانى پيدا مى‏شوند تا بنده وارترين، كثيف‏ترين و پست‏ترين مشاغل جامعه را به عهده گيرند و از اين راه آنان كه به طور طبيعى سر به دنيا آمده‏اند به مشاغل عاليتر و امور والاتر بپردازند. خداوند آنها را چنين آفريده تا اعتدال و انتظام طبيعت و جامعه بدرستى برقرار بماند. 29

درست برخلاف اين نگرش ستمگرانه، پيام آور عدالت و مساوات اعلام كرد:

«ان الناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل أسنان المشط، لافضل للعربى على العجمى ولا للاحمر على الاسود الا بالتقوى.» 30

بى گمان مردم از زمان آدم تا زمان ما چون دندانه‏هاى شانه (مساوى)اند، عربى را بر عجم و سفيدى را بر سياه برترى نيست مگر به تقوا.

آن حضرت كسانى را كه خود را از طبقه برتر مى‏دانستند وبه نژاد و قوم و قبيله و پدران خود تفاخر مى‏كردند، با تندترين كلمات نكوهش كرده است:

«كلكم بنو آدم و آدم خلق من تراب لينتهين قوم يفتخرون بآبائهم او ليكونن اهون من الجعلان.» 31

همه‏تان فرزندان آدميد و آدم از خاك آفريده شده است گروهى كه به پدران خويش مباهات مى‏كنند بايد بدان پايان بخشند كه در غير اين صورت نزد خدا از سوسك سرگين غلتان نيز خوارتر و بى‏ارزشتر به شمار آيند.

آن حضرت همه برتريها جز برترى به تقواى الهى را مردود اعلام كرد و به خويشاوندان خود فرمود به سبب خويشاوندى با من هيچ فضيلتى بر ديگران نداريد و اين پيوند بدون آنكه تقوا پيشه و عمل كنيد سودى به حالتان ندارد.

لا يفخرن الهاشمى

على امرى‏ء من آل بربر32

هاشمى هرگز نبايد بر كسى كه بربر است فخر بفروشد.

امام باقر (ع) فرمايد: رسول خدا (ص) بر كوه صفا ايستاد و فرمود:

«يا بنى هاشم، يا بنى عبدالمطلب انى رسول الله اليكم و انى شفيق عليكم و ان لى عملى ولكلِ رجل منكم عملخ، لا تقولوا ان محمدا منا و سند خل مدخله، فلاوالله ما اوليائى منكم ولا من غير كم يا بنى عبدالمطلب الا المتقون، الا فلا اعرفكم يوم القيامة تاتون تحملون الدنيا على ظهوركم و يأتون الناس يحملون الاخرة، الا انى قد اعذرت اليكم فيما بنى و بينكم و فيما بينى و بين الله عز و جل فيكم.» 33

اى فرزندان هاشم، اى فرزندان عبدالمطلب! همانا من فرستاده خدا بر شما هستم و خيرخواه شما مى‏باشم. من در گروه عمل خود هستم و هر يك از شما هم در گروه عمل خود است، نگوييد كه محمد ازماست و هرجايى او داخل شد، داخل مى‏شويم (و چون او به بهشت رود ما هم كه خويشاوندان او هستيم به بهشت خواهيم رفت). نه به خدا سوگند، دوستان و پيروان من از شما و غير شما جز تقوا پيشگان نيستند. آگاه باشيد كه من در روز قيامت شما را نشناسم و چنان نباشد كه به قيامت درآييد در حالى كه دنيا را بر پشت خود بار كرده باشيد و مردم بيايند در حاليكه آخرت را با خود آورده باشند. آگاه باشيد كه براستى رفع عذر خويش را ميان خود و شما و ميان خود و خداى عزوجل درباره شما انجام دادم.

ورام بن ابى فراس آورده است:

«و لما نزل قوله تعالى: «و انذر عشيرتك الاقربين» 34فناداهم بطناً بطناً حتى قال: يا فاطمة بنت محمد يا صفية بنت عبدالمطلب عمة رسول الله اعملا لا نفسكما فانى لا اغنى عنكما من الله شيئاً، فمن عرف هذه الامور علم انه لاينفع الا التقوى.» 35

وقتى آيه شريفه: «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن» نازل شد، پيامبر يك يك ايشان را صد زد تا آنجا كه فرمود: اى فاطمه دختر محمد، اى صفيه دختر عبدالمطلب - عمه رسول خدا - شما دو تن نيز براى خود عمل كنيد، زيرا من شما را از هيچ وظيفه‏اى كه در قبال خدا داريد، نمى‏توانم بى‏نياز كنم. پس هر كس با اين امور آشنا باشد مى‏فهمد كه چيزى جز تقوا سودى به حالش ندارد.

آن حضرت خطاب به قريش كه خود را از همه برتر مى‏دانستند و منزلتهاى بى‏اساس مغرورشان ساخته بود فرمود:

«يا معشر قريش يأتى الناس بالاعمال يوم القيامة و تأتون بالدنيا تحملونها على رقابكم: يا محمد يا محمد، فاقول: هكذا اعرض عنكم فبين انهم ان مالوا الى الدنيا لم ينفعهم نسب قريش.» 36

اى گروه قريش! روز قيامت مردم را با كردارشان بياورند و شما دنيا را در حالى كه بر گردنهايتان بار كرده‏ايد، به همراه خود مى‏آوريد و يا محمد يا محمد مى‏گوييد (و استغاثه مى‏كنيد) و من مى‏گويم: اين چنين از شما روى گردانم؛ و بيان فرمود كه اگر آنها به دنيا دل ببندند، نسب قريش سودى به حالشان ندارد.

آن حضرت بر همه منزلتها، جز منزلت ناشى از تقوا خط بطلان كشيد. اما آنان كه دلبسته دنيا هستند، چشم به منزلتهاى واهى آن دارند؛ آنان كه حقيقت انسان را نمى‏شناسند، دل به اشرافيتهاى پوچ مى‏بندند؛ آنان كه با اصل انسان بيگانه‏اند، در پى مباهاتهاى نژادى‏اند. اسلام بر همه اين منزلتها، اشرافيتها و مباهاتها خط بطلان كشيد پيام آور حق، همه آنها را باطل اعلام كرد، اما پس از رحلت او، مارهاى خفته جاهلى دوباره سر برداشتند و اشرافيت زنده شده، مساوات نبوى را در بند ستم كشيد. چون على بن ابى طالب (ع) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت دوباره سيره مساوات را زنده ساخت و در جمع مهاجران و انصار و همه مسلمانان در خطبه‏اى فرمود: 37

«فافضل الناس - ايها الناس - عندالله منزلة و اعظمهم عندالله خطراً اطوعهم لامر الله و اعملهم بطاعة الله و اتبعهم لسنة رسول الله (ص) واحيا هم للكتاب الله فليس لا حد من خلق الله عندنا فضل الا بطاعة الله و طاعة رسول و اتباع كتابه و سنة نبيه ( ص) هذا كتاب الله بين اظهرنا و عهد نبى الله و سيرته فينا، لا يجهلها الا جاهل مخالف معاند عن الله عزوجل ، يقول الله : «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم.» 38 ، فمن اتقى الله فهو الشريف المكرم المحب . و كذلك اهل طاعته و طاعة رسول الله يقول الله فى كتابه : «ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم.» 39 و قال : «و اطيعو الله و اطيعو الرسول فان توليتم فان الله لا يحب الكافرين » .. 40.»

اى مردم، بهترين مردم از نظر مقام پيش خدا و با ارزشترين آنهانزد خدا، فرمانبرترين آنهاست براى فرمان خدا و كاركن ترينشان به طاعت خدا و پيروترينشان بر سنت رسول خدا (ص) و آنان كه كتاب خدا را زنده‏تر دارند . براى هيچيك از خلق خدا نزد ما فضلى نيست مگر به طاعت خدا و طاعت رسولش و پيروى از كتاب او و سنت فرستاده‏اش اين كتاب خدا و فرمان پيامبر خدا و سيره اوست در ميان ما و جز جاهل و مخالف و معاند آن را نديده نگيرد كه از خداى عزوجل است و مى فرمايد: »اى مردم، ما شما را از نر و ماده آفريديم و شما را تيره تيره و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، بى شك گرامى‏ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.» هر كه تقوا دارد شريف با كرامت است و دوست داشتنى و نيز آن كس كه اهل طاعت خدا و طاعت رسول خداست. خداوند در كتاب خويش مى فرمايد: «بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد وگناهانتان را بيامرزد كه خداوند آمرزنده ومهربان است .» و فرمود: « واز خدا و رسول فرمان بريد . پس اگر رويگردان شدند بدانند كه خداوند كافران را دوست ندارد.»

«ثم صاح باعلى صوته يا معشر المهاجرين و الانصار و يامعاشر المسلمين اتمنون على الله و على رسوله باسلامكم و لله ولرسوله المن عليكم ان كنتم صادقين . ثم قال: الا انه من استقبل قبلتنا و اكل ذبيحتنا و شهد أن لااله‏الاالله و ان محمدا عبده و رسوله اجرينا عليه احكام القرآن واقسام الاسلام . ليس لاحد على احد فضل الا بتقوى الله وطاعته جعلنا الله و اياكم من المتقين و اوليائه و احبائه الذين لاخوف عليهم ولا هم يحزنون...»

سپس به آواز بلند فرياد زد: اى گروه مهاجران و انصار، اى گروه مسلمانان، آيا بر خدا و رسولش منت داريد كه مسلمانيد؟ خدا و رسولش بر شما منت دارند اگر راست بگوييد سپس فرمود: آگاه باشيد ، بدرستى هر كه رو به قبله ما دارد و ذبيحه ما را مى خورد و شهادت بر يگانگى خدا و بندگى و رسالت محمد (ص) مى دهد، احكام قرآن و بهره‏هاى اسلام را در حق او اجرا مى كنيم . كسى را بر ديگرى برترى نيست جز به تقواى الهى و اطاعت او . خداوند ما را و شما را از جمله متقيان و دوستان و اولياى خودش كه ترسى بر آنها نيست و اندوهى ندارند، قرار دهد.

«ثم قال: الا ان هذه الدنيا التى اصبحتم تتمنونها وترغبون فيها، و اصبحت تعظكم و ترميكم ليست بداركم ولا منزلكم الذى خلقتم له ولا الذى دعيتم اليه . الا و انها ليست بباقية لكم ولا تبقون عليها، فلا يغرنكم عاجلها فقد حذرتموها، و وصفت لكم وجربتموها فاصبحتم لا تحمدون عاقبتها . فسابقوا رحمكم الله الى منازلكم التى امرتم ان تعمروها فهى العامرة التى لا تخرب ابداً و الباقية التى لاتنفد . رغبكم الله فيها، و دعاكم اليه ، و جعل لكم الثواب فيها...»

سپس فرمود: آگاه باشيد ، بدرستى اين دنيا كه شما آرزوى آن را داريد و بدان شيفته‏ايد و آن هم شما را مى‏خواند و پيش مى راند ، خانه و كاشانه شما كه براى آن آفريده و بدان دعوت شديد، نيست . آگاه باشيد كه نه اين دنيا براى شما بماند و نه شما براى آن . مبادا نقد بودن آن شمارا بفريبد ، پس بيقين از آن برحذر داشته شده‏ايد و آن را به شما معرفى كرده‏اند و خود آنرا آزموده‏ايد و سرانجام نيز آن را نمى پسنديد. پس خدايتان رحمت كند ، بدان خانه‏هايى كه فرمان داريد آبادشان كنيد، پيشى گيريد كه آنها آبادانى هستند كه هرگز ويراننشوند وبمانند ونابود نگردند . خداوند شما را بدانها تشويق كرده ، دعوت كرده و ثواب شما را در آنها قرار داده است .

«فانظروا يا معاشروا المهاجرين و الانصار و اهل دين الله ما وصفتم به فى كتاب الله و نزلتم به عند رسول الله (ص) و جاهدتم عليه فيما فضلتم به بالحسب و النسب؟ ام بعمل و طاعة؟ فاستتموا نعمه عليكم - رحمكم الله - بالصبر لانفسكم و المحافظة على من استحفظكم الله من كتابه. الا و انه لا يضركم تواضع شى‏ء من دنياكم بعد حفظكم وصية الله و التقوى . ولا ينفعكم شى‏ء حافظتم عليه من امر دنياكم بعد تضييع ما امرتم به من التقوى . فعليكم عبادالله بالتسليم لا مره و الرضا بقضائه ، و الصبر على بلائه...»

اى گروههاى مهاجر و انصار و اهل دين خدا! در آنچه قرآن براى شما شرح داده و مقامى كه نزد رسول خدا (ص) داشتيد و بر سر آن مبارزه وجهاد كرديد تأمل كنيد كه در چه چيزى برترى يافتيد، آيا به خاندان و نژاد؟ يا به عمل و طاعت؟ خدايتان رحمت كند نعمت خدا را به وسيله صبر و محافظت بر كسانى كه خدا براى حفظ قرآن خود براى شما گماشته است ، بر خود به كمال رسانيد . آگاه باشيد، پايين آمدن ميزان دنيايتان ، پس از آنكه سفارش خدا و تقوا را نگه داريد، بر شما زيانى ندارد وهر آنچه از دنياى خود حفظ كنيد، پس ازآنكه آنچه از تقوا را كه دستور داريد تباه كرديد، به شما سودى ندهد. اى بندگان خدا، بر شما باد كه تسليم فرمان خدا، راضى به قضاى الهى و قرين صبر بر بلاى او باشيد.

«فاما هذا الفى‏ء فليس لا حد فيه على احد اثرة قد فرغ الله عزوجل من قسمه فهو مال الله و انتم عبادالله المسلمون ، وهذا كتاب الله به اقررنا و عليه شهدنا و له اسلمنا ، و عهد نبينا بين اظهرنا فسلموا - رحمكم الله - فمن لم يرض بهذا فليتول كيف شاء فان العامل بطاعة الله و الحاكم بحكم الله لا وحشة عليه، اولئك الذين «لا خوف عليهم ولا هم يحزنون » 41 ، «اولئك هم المفلحون» 42 و نسال الله ربنا و الهنا ان يجعلنا و اياكم من اهل طاعته و ان يجعل رغبتنا و رغبتكم فيما عنده اقول ما سمعتم و استغفر الله لى ولكم .»

اما اين دارايى بيت المال براى همه است و كسى را بر كسى در آن برترى نيست . خداى عزوجل قسمت آن را مقرر داشته است آن مال خداست و شما همگى بنده‏هاى مسلمان خداييد . اين هم قرآن خدا كه بدان اعتراف داريم و بر آن گواهيم وبدان تسليم شده‏ايم و اين سنت پيامبر ماست كه در برابر ماست . خدايتان رحمت كند، همگى آن را بپذيريد و هر كه آن را نپسندد هر طور خواهد روى بگرداند، زيرا آن كه به طاعت خدا عمل كند و به حكم خدا حكومت كند هراسى ندارد، «آنها هستند كه نه ترسى برايشان وجود دارد ونه اندوهى».«آنها همان رستگارانند.» و از خدا پروردگارمان و معبودمان خواستاريم كه ما را و شما را از اهل طاعت خود قرار دهد و رغبت ما و شما را بدانچه نزد اوست متوجه كند. مى گويم آنچه را شنيديد و براى خود و شما آمرزش مى خواهم.

اين همه تأكيد امام (ع) بر فرمانبردارى ازخدا و رسول او و وفادارى به سيره و سنت آن حضرت و پرهيز از دنيا خواهى در بحث از مساوات ،نشانه آن است كه مخالفان مساوات دل به خدا و دين نسپرده و دلبسته دنياى خويش بودند. آنان كه در بيست و پنج سال كنار بودن امام (ع) از زمامدارى براساس به هم خوردن اصل مساوات از ثروتهاى انباشته شده برخوردار گشته بودند، حتى تحمل اعلام مجدد مساوات را نيز نداشتند و على (ع) اين را خوب مى دانست و آنها را نيك مى شناخت . از اين رو در خطبه‏اى كه پس از بيعت همگانى در روز دوم از حكومت خويش ايراد كرد، وقايعى را كه پس از پيامبر روى داده بود و سياست خود را يادآور شد، آن گاه پس از لحظه‏اى سكوت، رو به طرف راست وچپ گرداند و فرمود:

«الا لا يقولن رجال منكم غذًا قد عمرتهم الدنيا فاتخذوا العقار، و فجروا الانهار ، و ركبوا الخيول الفارهة ، و اتخذوإ؛ى‏ىّ‏ّ الوصائف الروقة ، فصار ذلك عليهم عارا و شناراً؛ اذا ما منعتهم ما كانوا يخوضون فيه، و اصرتهم الى حقوقهم التى يعلمون ، فينقمون ذلك ، و يستنكرون و يقولون : حرمنا ابن ابى طالب حقوقنا! الا و ايما رجل من المهاجرين و الانصار من اصحاب رسول الله صلى الله عليه يرى ان الفضل له على من سواه لصحبته ، فان الفضل النير غدا عندالله ، و ثوابه و اجره على الله ، و ايما رجل استجاب لله و للرسول ، فصدق ملتنا، و دخل فى ديننا، استقبل قبلتنا فقد استوجب حقوق الاسلام و حدوده؛ فانتم عبادالله ، و المال مال الله، يقسم بينكم بالسوية ، لا فضل فيه لا حد على احد؛ و للمتقين عندالله غدا احسن الجزاء ، و افضل الثواب ؛ لم يجعل الله الدنيا للمتقين اجراً و لا ثواباً ، و ما عندالله خير للابرار. و اذا كان غدا ان شاء الله فاغدوا علينا؛ فان عندنا مالا نقسمه فيكم، ولا يتخلفن احد منكم؛ عربى ولا عجمى ، كان من اهل العطاء اولم يكن؛ اِلا حضر؛ اذا كان مسلماً حرا، اقول قولى هذا و استغفر الله لى ولكم ، ثم نزل.» 43.

مبادا فردا زورمندان و ثروتمندان كه در نعمت و عافيت دنيا غرق شده‏اند، فرياد كنند. مبادا آنان كه بوستانها آراسته‏اند ونهرها را به سوى بوستانها چرخانده‏اند و بر اسبان راهوار سوار شده‏اند و كنيزكان زيبا در خانه‏ها دارند، چون آنان را از كارهايى كه مى كردند باز دارم و تنها حقوق مشروعشان را بديشان بپردازم ، اين كار را بر خود ننگ و عار بدانند و خشمگين شوند و اعتراض كنند و فرياد برآرند كه پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم ساخت.

آگاه باشيد هر كس از مهاجران و انصار، ازاصحاب رسول خدا (ص) كه خود را به سبب مصاحبت با پيامبر برتر از ديگران مى بيند، بايد بداند كه برترى آشكار براى روز جز است و نزد خدا، و پاداش و اجر آن را خدا خواهد داد. (اما امروز) هر كس دعوت خدا و رسول را اجابت كرده باشد و ملت ما را تأييد كند و دين ما را بپذيرد و قبله ما را قبله خود بشناسد، از حقوق اسلامى برابر برخوردار مى شود و حد و حدود اسلامى يكسان بر او جارى خواهد گشت . شما همگى بندگان خداييد و اين اموال از آن خداست كه بايد با سهم برابر ميان شما تقسيم شود هيچكس را در آن بر ديگرى برترى نيست و به تقواپيشگان فردا در نزد خدا نيكوترين جزا و برترين پاداش داده خواهد شد. خداوند دنيا را پاداش و ثواب پرهيزگاران قرار نداده ، بلكه آنچه در نزد خداست براى نيكوكاران بهتر است . چون فردا شود، ان شاء الله ، صبحگاهان حاضر شويد كه مالى هست و آن را ميان شما تقسيم خواهيم كرد؛ هيچكس امتناع نكند، نه عرب و نه عجم . خواه نام او در دفتر ارزاق باشد و يا نباشد، حتماً حاضر شود. همان قدر كه مسلمان و آزاده باشد كافى است . من سخن خود را به پايان مى برم و از خداوند براى خودم و ش

ما آمرزش مى‏خواهم .

سپس از منبر فرود آمد.

نگرش امير مؤمنان (ع) در مساوات ، نگرشى حقيقى است و آنان را كه با حقيقت نسبتى نيست ، با مساوات جز بيگانگى نيست . اعتقاد آن حضرت چنين بود كه :

«الرزق مقسوم و الايام دول و الناس الى آدم شرع سواء.» 44

روزى تقسيم شده است و روزگار مى چرخد ومردم تا به آدم همه مساويند.

تربيت شدگان مكتب پيامبر (ص) و على (ع) بخوبى دريافته بودند كه حسب و نسب انسان، دين اوست و همگان مساويند وكسى را بر كسى جز به تقوا فضيلتى نيست . از امام باقر (ع) روايت شده است كه سلمان با چند تن از قريش در مسجد نشسته بودند، آنها شروع كردند به نقل نسب و نژاد خود و هر يك نسب خويش را بالا مى‏برد تا رسيدند به سلمان، عمر بن خطاب به وى گفت : «تو بگو كيستى و پدرت كيست و اصل و نسبت چيست ؟» سلمان گفت : «انا سلمان بن عبدالله ، كنت ضالا فهدانى الله عزوجل بمحمد - ص - و كنت عائلاً فاغنانى الله بمحمد - ص - و كنت مملو كا فاعتقنى الله بمحمد - ص - هذا نسبى و هذا حسبى.» (من ، سلمان فرزند بنده خدا هستم كه گمراه بودم و خداى عزوجل به وسيله محمد (ص) هدايتم كرد، و بينوا بودم و خداوند به وسيله محمد (ص) توانگرم ساخت، و برده بودم و خداوند به وسيله محمد (ص) آزادم كرد. اين نسب من و اين حسب من است .) در همين حال كه سلمان با آنان مشغول گفتگو بود، پيامبر وارد شد و به آنها پيوست سلمان گفت : «اى رسول خدا من از دست اينها چه كشيدم ! » و آنچه را گذشته بود و آن تفاخرها و برترى جوييها را بازگو كرد . پس پيامبر پرسيد : «تو در

پاسخ آنها چه گفتى؟» سلمان پاسخ خردمندانه و مكتبى خود را باز گفت . رسول خدا (ص) فرمود: «يا معشر قريش، ان حسب الرجل دينه و مروءته خلقه و اصله عقله و قال الله عزوجل : «انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم.» ثم قال النبى (ص) لسلمان: ليس لا حد من هولاء عليك فضل الا بتقوى الله عزوجل و ان كان التقوى لك عليهم فانت افضل.» 45 (اى گروه قريش، همانا حسب مرد، دين اوست و مردانگى اش اخلاق اوست و اصل و نسب او عقل و خردش است . خداى عزوجل فرموده است : «بى گمان ما شما را از نرى وماده‏اى آفريده‏ايم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد، بى شك گرامى‏ترين شما نزد خدا بإ؛ى‏ىّ‏ّ تقواترين شماست .» سپس رسول خدا (ص) به سلمان فرمود: هيچيك از اينها برتو برترى و فضيلتى ندارند مگر به تقواى الهى و اگر تقواى تو بر آنها افزون باشد، تو برتر از آنهايى.)

فارغ از باب و ام و اعمام باش‏

همچو سلمان زاده اسلام باش 46

براى بسيارى درك اين حقيقت دشوار بوده است و نمى‏توانسته‏اند به سادگى بپذيرند كه ويژگيهاى نژادى و قومى موجب هيچ فضيلتى نيست و انسانها به سبب ريشه واحد، اختلافى ندارند مگر به كمالات حقيقى . بسيارى چون بيگانگان با اسلام ، با اصل مساوات از سرشگفتى و ناباورى برخورد كرده‏اند. ابومنصور طبرسى در بخش احتجاجات امام صادق (ع) آورده است كه فرد زنديقى از آن حضرت پرسشهايى كرد، از جمله گفت : «فتقول ان ولد آدم كلهم سواء فى الاصل لايتفاضلون الا بالتقوى؟» (آيا شمااظهار مى كنيد كه همه فرزندان آدم مساويند و هيچ برترى بر هم ندارند جز به تقوا؟) امام فرمود: «نعم، انى وجدت اصل الخلق التراب والاب آدم و الام حواء ، خلقهم اله واحد و هم عبيده...»47 (آرى، همانا اصل آفرينش آدميان را از خاك يافتم و اينكه پدر همه آدم و مادر شان حواست كه خداى واحدى آنان را آفريده است و همگى بندگان اويند.)

آرى، حقيقت اين است كه پروردگار جهانيان يكى است و پدر آدميان نيز يكى است ، پس اختلاف و برترى جويى در چيست؟

محمد بن يعقوب كلينى (ره) با اسناد خود از قول مردى از اهل بلخ نقل كرده كه گفته است : «من در آن سفرى كه حضرت رضا (ع) به خراسان كرد همراه آن حضرت بودم . روزى سفره غذا خواست و همه‏غلامان سياهپوست و غير آنها را بر سر سفره گردآورد (تا با او غذا بخورند) من گفتم : فدايت شوم آيا بهتر نيست براى آنها سفره جداگانه‏اى بيندازيد؟ فرمود: «مه ان الرب تبارك و تعالى واحد والام واحدة والاب واحد و الجزاء بالاعمال.» دم مزن كه پروردگار تبارك و تعالى يكى است (و همه بنده يك خداييم) و مادر (همه ما) يكى است و پدرمان (هم) يكى است و جزا و پاداش نيز به اعمال است .» 48

ميزان ارزش انسانها به رنگ و حسب و نسبشان نيست . رسول خدا (ص) با شدت اين گونه ارزش گذاريها را رد كرد . حتى دانش نسب شناسى را، اگر بنابراين باشد كه وسيله تفاخر و برترى جوييهاى دروغين گردد، بى فايده اعلام كرد. زمانى آن حضرت متوجه شد كه مردم گرد فردى تجمع كرده‏اند و او را بسيار تكريم مى كنند . حضرت پرسيد: اين مرد كيست و چه كاره است ؟ گفتند: «علامه» يعنى اين فرد علامه و بسيار دانشمند است . پيامبر فرمود: دانش بسيار او در چيست ؟ پاسخ دادند كه او آگاه‏ترين مردم به انساب عرب است . او بهترين نسب‏شناس است . در اين زمان ، پيامبر دانش نسب شناسى را از اين جهت كه مردمان را به برتريهاى قومى و قبيلگى و نژادى مى كشاند و نه از جهت شناختى كه براى دانشهاى ديگر ايجاد مى‏كند، دانشى بى‏سود و نتيجه حقيقى اعلام داشت و فرمود: «ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه.» 49 (اين دانشى است كه چون كسى نداند زيانى نبرد و چون بداند سودى نبرد.)

ارزش انسانها به اين نيست كه چه رنگى دارند و از كدام قوم و خانواده‏اند . ارزش انسانها به شرافتهاى حقيقى است كه فرمود:

«اشراف امتى من حملة القرآن و اصحاب الليل.» 50

بزرگان امت من حاملان قرآن و ياران شبند.

برجستگان و بزرگان در نظر پيامبر، حاملان قرآنند، آنان كه اخلاقشان قرآن است و كتاب الهى در آن جلوه دارد . آنان كه همدم شبند و اهل خلوت و انس با حق. ميزان ارزش و برترى چنين امورى است . ميزان ارزش ، دانشهاى حقيقى وكردار صالح و تقواى الهى است . ملاك بزرگ شمردن و كرامت كردن اينهاست . امير مؤمنان (ع) در برخورد با افراد، ملاك بزرگ شمردن آنان را معرفت و حقيقتشان معرفى فرموده است :

«لا تستعظمن احداً حتى تستكشف معرفته.» 51

هيچكس را بزرگ مشمار تا ميزان معرفت او بر تو آشكار شود.

در منطق نبوى، ميزان ارزش ، علم حقيقى است چنانكه حضرت صادق (ع) از جد گراميشان رسول خدا (ص) نقل كرده‏اند كه آن حضرت فرمود:

«أكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علماً.» 52

با ارزشترين مردم دانشمندترين آنها و بى ارزشترين مردم كم دانش‏ترين آنها هستند.

بنابراين، قدر و قيمت و ارزش انسانها، به ملاكهاى ظاهرى نيست ، بلكه به ملاكهاى حقيقى و باطنى است كه ظهور و جلوه نيز دارد . ميزان : علم و تقواست و به بيان امام امت (ره):

«ارزش در لسان انبيا و در لسان اولياى خدا و در رأس آنها قرآن كريم و رسول اكرم (ص) ارزش به علم و تقواست . ميزان ارزش ، اين دو خاصه است ؛ علم و تقوا توأماً . علم تنها ارزش ندارد، يا ضعيف است ارزشش . تقواى تنها ارزش ندارد يا ضعيف است ارزشش .» 53

آنان كه اهل تقوا

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:خاستگاه مساوات , | 22:14 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=