حرف های برای تو... همراه وهمرازم در دایره مینا

 

نامه ثریا به استاد شهریار و شعر شهریار به او

شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای سخت متا ثر شدم. گفتم : خدای من این چهرهء دلداهء من است.این همان شهریار است. این قیافهء نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دار الفنون است. نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟به او گفتم:عزیزم برای جوانیازدست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران.به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه امان برسانی.همان که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترابه نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود. و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند.آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمد بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که بمن یاد داده بودی مشغول بودم واکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم

گذشته من و جانان به سینما ماند

خدا ستارهء این سینما نگه دارد

استاد که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود می گوید:

درست نوشته است روزی ازمن خواسته بود تا از دار الفنون مرخصی بگیرم و به ییلاقشان بروم .و وقتی همکلاسی ها از حالم با خبر شدند مرخصیم را از رئیس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود رابه ییلاق او رساندم. وچون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلی را که سروده بودم را با صدای بلند خواند:

باز کن نغمه جانسوزی ازآن ساز امشب

تا کنی عقدهئ اشک ازدل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آن است که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ء ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه ء گوهر اشک

به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

و تا صدای مرا شنید می خواست خود را از پنجره به بیرون بیندازد که با التماسهای من منصرف شد. وسپس پدر ومادرش مرا به خانه اشان بردند و هنگامی که ما را تنها گذاشتند غزل زیر را سرودم:

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب

می سوزم و با این همه سوز ش خوشم امشب

در پای من افتاد سر از شوق چو دانست

مهمان تو خورشید رخ و مهوشم امشب

در راه حرم قافله از سوسن و سنبل

وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب

بزدای غبار از دل من تا بزداید

زلف پریان گرد ره از افرشم امشب

کوبیده بسی کوه و کمر سر خوش و اینک

در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب

یا رب چه وصالی و چه رویای بهشتی است

گو باز نگیرد سر از بالشم امشب

بلبل که شود ذوق زده لال شود لال

ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب

در چشم تو دوریست بهشتی که نوازد

با جام در افشان و می بیغشم امشب

ما را بخدا باز گذارید خدا را

این است خود از خلق خدا خواهشم امشب

قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند

بر سرو سرود غزل دلکشم امشب

و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانیش را که پری خطاب می کردچنین سرود:

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری

وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری

هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب

دل دهـــد تاوان اگـر تن ناتـوان است ای پــــری

پیل مــاه و ســال را پهـــلو نمـــی کـــردم تهـــی

با غمت پهلو زدم، غم پهــلوان است ای پــــری

هر کتاب تازه ای کـــــــز ناز داری خـــود بخــــوان

من حریفی کهنه ام،درسم روان است ای پری

یاد ایامــــی که دلــــهــــا بود لــــــبریز امیـــــــــد

آن اوان هم عمر بود،این هم اوان است ای پری

روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت

نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری

با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس

کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری

کـــام درویشـــــان نداده خـدمت پیران چه سود

پیــــر را گــــو شــهریار از شبروان است ای پری

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : جمعه 26 خرداد 1391برچسب:حرف های برای تو,,, همراه وهمرازم در دایره مینا , | 23:7 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=