پس از جدایی...نامه ها

نامه های فروغ فرخزاد/پس از جدايی

نامه شماره 1
پرویز عزیزم نامه ی تو دو سه روز پیش برای من رسید نمی دانم چرا تا امروز برای آن جواب ننوشتم . ولی امروز بی اختیار حس کردم که باید برای تو نامه بنویسم . حالا ساعت 10 شب است همه خوابیده اند و من تنهای تنها توی اتاقم نشسته ام و به تو فکر می کنم اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید . در من نیرویی هست . نیروی گریز از ابتذال و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم و می بینم که در این زندان پابند شده ام . من اگر تلاش می کنم برای این که از اینجا بروم تو نباید فکر کنی که برای من دیدن دنیا های دیگر و سرزمین های دیگر جالب و قابل توجه است نه . من معتقدم که زیر این آسمان کبود انسان با هیچ چیز تازه ای برخورد نمی کند و هسته ی زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشه ی دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد . من می خواهم زندگی ام بگذرد . من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم . پرویز حرفهای من نباید تو را ناراحت کند . امشب خیلی دیوانه هستم. مدت زیادی گریه کردم . نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم . تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند . مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم . پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم . کاش یا لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند . کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند . کاش می توانستم برای کلمه ی موفقیت ارزشی قایل بشوم . آخ تو نمی دانی من چه قدر بدبخت هستم . من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم . من خیلی تنها هستم امروز خودم را توی اینه تماشا می کردم . حالا کم کم از قیافه ی خودم وحشت می کنم . ایا من همان فروغ هستم همان فروغی که صبح تا شب مقابل اینه می ایستاد و خودش را هزار شکل درست می کرد و به همین دلخوش بود . این چشمهای مریض . این طئرت شکسته و لاغر و این خط های نابهنگام زیر چشم ها و پیشانی مال من است ؟ به خودم می گویم چرا تسلیم احساساتت می شوی ؟ چرا بی خود زندگی را سخت می گیری ؟ چرا از روزهایی که می گذرد و دیگر تجدید نمی شود استفاده نمی کنی ؟
پرویز جانم استقامت کردن کار آسانی نیست . نا امیدی مثل موریانه روح مرا گرد می کند . ولی در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام گاهی می خندم و گاهی گریه می کنم اما حقیقت این است که خسته هستم می خواهم فرار کنم . می خواهم بروم گم بشوم . با این اعصاب مریض نمی دانم سرانجامم چه می شود. خیلی چیزها را نمی خواهم برای تو بنویسم پرویز کار من خیلی خراب است . اگر از اینجا نروم دیوانه می شوم . وقتی می گویم باور کن امروز توی خیابان نزدیک ظهر حالتی به من دست داد که به کلی نا امیدم کرد هیچ کس نمی تواند درد مرا بفمد همه خیال می کنند من سالم و خوشبخت هستم در حالی که من خودم خوب حس می کنم که روز به روز بیشتر تحلیل می روک گاهی اوقات مثل این است که در خودم فرو می ریزم . وقتی دارم توی خیابان راه می روم مثل این است که بدنم گرد می شود و از اطرافم فرو می ریزد . من هیچ موضوعی را بزرگ نمی کنم حتی از گفتن بسیاری از ناراحتی هایم خودداری می کنم تا اطرافیان خیال نکنند که من ادا در می آورم . اما تو این را بدان که من دیگر نمی توانم تحمل کنم . دلم می خواست یک نفر بود که من با اطمینان سرم را روی سینه اش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم . یک نفر بود که مرا با محبت می بوسید . پرویز بدبختی من این است که هیچ عاملی روحم را راضی نمی کند گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم که به مذهب پناه بیاورم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم . بلکه از این راه به آرامش برسم اما خوب می دانم که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با نا امیدی به خکستر آن خیره می شوم و به زن های خوشبختی فکر می کنم که توی خانه ی شوهریشان با رؤیاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته هاشان را نشخوار می کنند .
پرویز خیلی نوشتم همهاش هم مزخرف . اما تومرا ببخش چون خیلی ناراحت هستم . از حال کامی بخواهی بد نیست و من کمتر به دیدن او می روم چون این موضوع هم مرا عذاب می دهد و هم او را ناراحت می کند. پذیرش من از دانشگاهی که برایت گفتم رسیده . دو روز است که رسیده و من مشغول اقدام برای گرفتن گذرنامه هستم نمی دانم بعضی چیزها را چه طور برای تو بنویسم من همه چیزم را مدیون تو هستم و تو را تنها تکیه گاهم می دانم تا به حال برای تو جز مزاحمت هیچ سود دیگری نداشته ام . آه آرزویم این است که روزی بتوانم به نوبه ی خودم در زندگی تو مؤثر باشم و به تو خدمتی بکنم . تو اگر می خواهی و می توانی به من کمک کنی باید زودتر اقدام کنی . خیلی زود برای این که من وقت خیلی کم دارم و به علاوه گرفتن دلار زیاد آسان نیست پرویز تو دعا کن من بروم . بلکه بتوانم خودم را از این یأس و نومیدی شدید نجات بدهم . جواب نامه ی مرا خیلی زود بنویس و برایم روشن کن که ایا می توانم به حرف های تو تکیه کنم یا نه . البته تا به حال این طور بوده ولی شاید در این مورد اشکالی پیش بیاید . در مورد نامه ی من که نوشتی گم شده من خودم هم ناراحت هستم . البته مطلب مهمی نبود تقریبا خیلی شبیه به نامه های دیگرم بود . ولی خوب باز هم خوب نیست که به دست دیگران بیفتد تو تحقیق کن شاید پیدابشود . پرویز جان فراموش نکن که در نامه ات با من صریح صحبت کنی و اگر می توانی همان طور که گفتی به من کمک کنی بنویس که کی اقدام می کنی من خیلی ناراحت هستم که این حرفها را برای تو می نویسم اما تو می دانی که جز تو کسی را ندارم و به علاوه امیدوار هستم که روزی بتوانم جبران کنم منتظر نامه ی تو هستم آرزویم خوشبختی توست و دوستت دارم .
تو را می بوسم
فروغ


نامه شماره 2
پرویز جانم این نامه را برای این که یک کار فوری با تو داشتم برایت می نویسم و تو به حساب نامه های دیگرم نگذار. امیدوارم حالت خوب باشد . باز هم نمی دانم چه طور از تو تشکر کنم . من بعد از این خاموش می نشینم در مقابل خوبی های تو و به امید روزی زندگی می کنم که بتوانم آنها را جبران کنم من برای گرفتن گذرنامه با یک اشکال رو به رو شده ام و آن این است که زن ها برای مسافرت به خارج باید یا موافقت پدرشان را داشته باشند و در صورت داشتن شوهر موافقت شوهرشان را .
من در حدود سه هفته پیش شناسنامه ام را عوض کردم و شناسنامه ی نو گرفتم در شناسنامه ی جدیدم صفحه ی طلاق و بچه خالی ست و هر چه علت را سوال کردم گفتند چون در شناسنامه ی کهنه نمی دانم این جریان به تصدیق چه مقامی نرسیده ( البته یادم نیست ) تا تصدیق نشود ما در شناسنامه نمی نویسیم من هم زیاد به این موضوع اهمیت ندادم حالا وقتی که رونوشت شناسنامه را برای گرفتن گذرنامه به اداره ی گذرنامه بردم گفتند باید شوهرتان اجازه بدهد من جریان را گفتم و آنها گفتند چون فعلا در شناسنامه ذکر نشده باید اجازه ی شوهر باشد من فکر کردم که اگر بخواهم بروم دنبال این که این جریان در شناسنامه ام ضبط شود خیلی طول می کشد . این است که به ناچار باز به تو متوسل می شوم . خواهش می کنم برای تسریع کارهای ممن یک اجازه نامه مبتنی بر مسافرت من بنویس و به تصدیق کلانتری محل یا یک محضور رسمی برسان و هر چه زودتر برای من بفرست . خواهش می کنم خیلی عجله کن . چون وقت مدرسه ی من دیر می شود . برایم نامه هم بنویس . من در حدود دو هفته پیش یک نامه نوشتم که هنوز جواب نداده ای . حال من نه خوب است و نه بد . فقط دلم می خواهد همه چیز را فراموش کنم و آدم تازه ای بشوم . اگر خدا بخواهد شاید رفتن از اینجا مؤثر باشد . پرویز جان چون در بیرون این نامه را می نویسم این است که به همین جا ختم می کنم . می دانی که دوستت دارم و آرزویم این است که فراموش نکنی زود برایم نامه بفرست .
تو را می بوسم
فروغ تو


نامه شماره 3
پرویز جانم امیدوارم حال تو خوب باشد . امروز رفتم منزل شما و مادرت به من گفت که تو برایش نوشته ای قالی ها را بفروشد و گفت که من از عهده ی این کار بر نمی ایم و باشد وقتی خود پرویز به تهران آمد خودش بفروشد . من خواستم این جریان را برای تو بنویسم . من از این که تو می خواهی به تهران بیایی خیلی خوشحال هستم ولی به فکرم رسید که کسری پولم را از جای دیگر تأمین کنم چون من راضی نیستم که به خاطر من عده ای توی دردسر بیفتند به علاوه من عجله دارم و این جریانات باعث این می شود که من به موقع نتوانم خودم را به مدرسه برسانم و در نتیجه پولم را خرج می کنم و باز ناچار می شوم مدت دیگری اینجا بمانم تا باز کی خدا شانس رفتن را نصیبم کند . من پرویز نمی خواهم به تو تحمیل شوم . من وضع تو را خوب می دانم از در آمد تو و از قرض های تو خبر دارم . من که همیشه مزاحم تو بوده ام حالا دیگر نباید روی شانه ی تو مثل باری سنگینی کنم من 3000 تومان پولی را که می خواهم بالاخره می توانم به یک ترتیب فراهم کنم . من اگر از اینجا برومن بقیه اش درست می شود . من همین حالا برای کار در شرکت های دوبلاژ فیلم دو تا پیشنهاد دارم مهم این است که من به موقع بتوانم خودم را به آنجا برسانم . پرویز جان من نمی دانم تو کی به تهران می ایی ولی آرزویم این است که تو را حتما ببینم . برای من زود نامه بنویس . من خیلی دلم می خواهد بفهمم تو کی به تهران می ایی . تنها اشکال کار من حالا همین موضوع پول است یعنی آن کتاب فروش پدر سوخته که تا کار کتاب تمام نشود به من پول نمی دهد و بقیه را هم باید هر چه زودتر فراهم کنم و من مطمئن هستم . من خودخواهی را از حد گذرانده ام تو می خواهی به من کمک کنی در حالی که مقداری قرض داری و این قرض ها را هم باز من برایت تولید کرده ام
پرویز من منتظر جواب تو هسستم من چون نمی خواستم مادرت را توی زحمت بیندازم و به او فشار بیاورم این بود که به او گفتم که من اصلا پول نمی خواهم یعنی او گفت من نمی توانم من هم گفتم من اصلا پول نمی خواهم حالا دیگر خودت می توانی فکر کنی که چه می شود . در هر حال من منتظر جواب تو هستم و منتظر دیدن تو .
تو را می بوسم
فروغ


نامه شماره 4
پرویز عزیزم امروز از تو دو نامه برای من رسید . نامه ی اولی صبح زود رسید نامه ی دومی حالا که من از راه رسیدم یعنی 2 بعد از ظهر اما من نمی دانم بری تو چه بنویسم . من این قدر توی دامن مامان گریه کردم که حالا چشم هام می سوزه برای من جواب دادن به محبت های تو مشکله اما از ناتوانی خودم هم رنج می برم . پرویز تو زیادتر از حد استطاعت ات به من کمک کرده ای من می دانم که تو به خاطر من مقدار زیادی به قرض هایت اضافه شده و همه جا هم می گویی فروغ مهرش را به من بخشید در حالی که عملا این طور نیست کاش مهرم را به تو نمی بخشیدم و تو را این قدر ناراحت نمی کردم و به قرض هایت اضافه نمی کردم اما پرویز قسم می خورم به خدا از ته قلبم و با تمام وجودم می گویم فقط تو را دوست دارم و روحم مال توست وقتی به تو فکر می کنم حس می کنم که برای من دیگر هیچ چیزوجود ندارد که بتوانم آن را جایگزین عشق تو کنم . دلم می خواهد که تو را خوشبخت کنم . دلم می خواهد وجود من در زندگی تو اثری داشته باشد که منجر به سعادت تو بشود . اما ناتوانی ام را به خوبی می فهمم .
پرویز من می خواهم از اینجا بروم برای این که اینجا ماندن و شب و روز با خاطرات تو و اشیایی که تو آنها را لمس کرده ای سر و کار داشتن اعصاب مرا خرد کرده . وقتی زن و شوهرهای جوان و خوشبخت را می بینم لااقل تا یک هفته مثل دیوانه ها هستم شب ها خوابم نمی برد اقلا روزی دو سه مرتبه می روم سراغ یادگارهایی که از تو دارم وقتی توی چشم های کامی نگاه میکنم می خواهم فریاد بزنم . وقتی به علت وجود او به عشقی که پیکرهای ما را به هم پیوست می اندیشم قلبم از حسرت سوزانی انباشته می شود . پرویز من نمی خواهم به تو فکر کنم من برای این که تو رافراموش کنم خودم را از بین بردم . اما تو روز به روز برای من زنده تر و با معنی تر می شوی من تو را در کامی می بینم و تا چشم های من به روی او باز می شود یاد تو هم مرا آزار خواهد داد . پرویز جانم در اینروزهایی که هیچ کس به فکر من نیست و هیچ کس تلاطم روح مرانمی تواند درک کند تنها تو هستی که مرا به گریه می اندازی زیرا حس می کنم که چشم های تو از فرسنگ ها راه دور نگران من است دیشب پیش خودم فکر می کردم که اگر بمیرم همه راحت می شوند و شاید پیش پای تو هم راهی به سوی آسایش و خوشبختی گشوده شود برای این که با این ترتیب که حالا هست من برای تو جز مزاحمت و مغشوش کردن وضع زندگی ات هیچ حاصلی ندارم
وقتی نامه های تو می رسد وجود من مثل شمعی از شرم می گدازد . تو این قدر خوب و من این قدر بدا... خدایا اگر تو مرا می کشتی بهتر بود چون من قدرت تحمل خوبی را ندارم . پرویز من از حق شناسی لبریز شده ام می خواهم توی خیابان ها فریاد بزنم که مرا بکشید مرا بکشید . من به کسی بدی کردم که مثل فرشته ها پک بود . پروی ز من نمی دانم برای تو چه بنویسم لب های من خاموش می ماند و من نمی توانم به تو بفهمانم که چه قدر در مقابل تو خودم را کوچک و حقیر می بینم . من دلم می خواهد تو معنی حرف هایم را بفهمی . من دوستت دارم. نه برای اینکه به من کمک می کنی نه برای این که مواظبم هستی نه برای این که به من پول می دهی . نه پرویز برای این که فهمیده ام که خوب هستی و عظمت روح تو را هیچ کس نمی تواند داشته باشد . من به تو ثابت می کنم که برایم مرد دیگر وجود ندارد . من به تو ثابت می کنم که بعد از تو همه چیز برایم تمام شده و اگر کسی بتواند دوباره به من خوشبختی ببخشد تو هستی نه دیگیر . من به تو ثابت می کنم که برای عشق به تو و عشق به کارم زندگی می کنم . پرویز سرم گیح می رود حالا این هم مرضی تازه شده . من هر جا باشم و هر چه قدر زندگی کنم باز مال تو هستم و روحم نزدیک توست . کاش می دانستم که تو حرفم را باور می کنی .
حال من بد نیست فقط همان طور که برایت نوشته ام خسته هستم و دلم می خوالهد بروم . برایم جواب دادن به مطالب نامه ی تو و قبول فدکاری های تو خیلی مشکله ولی تو خودت می دانی که چه قدر الان احتیاج دارم به این که از اینجا بروم و لااقل خودم را با چیزی سرگرم کنم من از این که برای مادرت جریان را ننوشته ای خیلی از تو تشکر می کنم . برایم خیلی مشکل بود . یعنی خجالت می کشیدم . حالا برای تو درست می نویسم که چه مخارجی دارم و چه قدر پول دارم . در ضمن فراموش کردم بنویسم که پولی را که فرستاده بودی مدتی پیش دریافت کردم و از تو باز هم تشکر می کنم
من قرار است بابت چاپ کتاب از امیر کبیر 2500 تومان بگیرم که البته همه را یک مرتبه نخواهد داد و شاید بتوانم در حدود 1000 تومان اول بگیرم و بقیه را قسطی می دهد تو هم کهگفته ای 2000 تومان فعلا می دهی در حدود 1500 تومان خرج مسافرت دارم یعنی 300 تومان گذرنامه 100 تومان مالیات ، 75 تومان ویزا در حدود 700 یا 900 تومان بلیت هواپیما البته مال شرکت های ایرانی و کمی هم مخارج متفرقه من با 1500 تومان خرج سه ماه بعد باز قسط کتابم را می گیرم یعنی خرج سه ماه دیگر بعد اصلا پول ندارم ولی در عوض در عرض 6 ماه حتما یک کتاب برای چاپ آماده کرده ام و در ضمن زبان بلد شده ام و می توانم آنجا کار کنم .
اشکال کار من فقط این است که وقت خیلی کم دارم اگر بخواهم دیرتر بروم پولهایم خرج می شود . اگر بخواهم به موقع بروم لازمه اش این است که پول هم زودتر به دستم برشد . برای این که الان گذرنامه ی من در اداره گذرنامه مانده جعفری تا چاپ کتاب تمام نشود به من پول نمی دهد و برای گرفتن گذرنامه هم باید 300 تومان پول داد . من اگر پول هواپیمایم را داشته باشم یعنی کتاب فروش زود بدهد می روم و تو می توانی ماهیانه مبلغی را که می خواهی به من کمک کنی برایم بفرستی و فرش هایت را هم نفروشی .
پرویز جان فعلا به مادرت بنویس که اگر می خواهد فرش بفروشد خیلی زود این کار را بکند . من می روم آن وقت بعدا اگر آنجا پول کم آوردم برایت می نویسم . من تا اول تیر باید برای رفتن از اینجا 3000تومان داشته باشم . همین و اگر تو می توانی زودتر برایم بدهی یک دنیا از تو ممنن می شوم .
من تخت و کمد کامی را می خواستم بفروشم و با پولش برای او یک سه چرخه ی بزرگ بخرم ولی بعد پشیمان شدم برای این که دیدم خیلی کم می خواهند بخرند و حالا همان جاست و علت فروش بی پولی من نبوده . پرویز جان منتظر جواب تو هستم . کار شناسنامه ام هم چون تو دیر کردی درست شد یعنی از طلاقنامه استفاده کردم . پرویز جان دیگر خسته شدم . برایم زودتر نامه بنویس.
تو را می بوسم
فروغ


نامه شماره 5
پرویز عزیزم امیدوارم حال تو خوب باشد . امروز وقتی به منزل شما تلفن کردم مادرت گفت که تو صبح رفته ای در حالی که دخی دیشب به من گفت که تو صبح جمعه نمی روی . من دلم می خواست یک بار دیگر تو را پیش از رفتنت می دیدم . چون ممکن است که دیگر تا مدت مدیدی ما نتوانیم یک دیگر را ببینیم . هر چند من هر جا باشم از تو دور نیستم و جسم و روحم حرارت و صفای جسم و روح تو را احساس می کند . پرویز خیلی حرف ها داشتم که می خواستم برایت بگویم . دلم می خواست یک بار دیگر تو را می بوسیدم و یک بار دیگر در چشم های تو نگاه مهربان و نوازنده ات را تماشا می کردم . پرویز وجود تو باز زندگی مرا روشن کرده . حس می کنم که امید به دوستی تو در من نیرو و حرارت تازه ای به وجود می آورد . زمستان گذشته دور از تو بدون امید دیدار مجدد تو و بدون اطمینان به ادامه ی دوستی تو روزهای سختی را گذراندم اما از وقتی که تو را دوباره دیدم حالم فرق کرده تو می توانی در هر حال مایه ی خوشبختی من باشی دلم می خواست این قدرت را داشتم که خنده را بر روی لب های تو جاودانی می ساختم . دلم می خواست در مقابل این همه فدکاری و صمیمیت تو می توانستم کار کوچکی انجام بدهم که تو را خوشحال کند . پرویز افسوس که وجودم ناچیز تر از آن است که بتواند به تو خوشبختی ببخشد و افسوس که شعله ای در من زبانه کشیده که خاموش نمی شود و خودم هم این قدرت را ندارم که خاموشش کنم . با این همه پرویز هر کجا که باشم مال تو هستم . هنوز هم در تصورات خودم ، خودم را آن دختر مدرسه ی شانزده ساله ای می دانم که در هاله ای از شرم و حیای دوشیزگی به سوی تو آمد و اولین بوسه هایش را به روی لب های تو ریخت . گویی زمان جریان خود را طی نکرده و زندگی پرده های رنگینش را به روی من نگشوده و آوار تلخی هایش را بر سر من فرو نریخته . هنوز هم تا چشم بر هم می گذارم مثل این است که تو کنار کمد ایستاده ای و لب هایت روی صورت من گرمی می ریزد و مرا مثل همیشه ( فروغم ) صدا می کنی . آره من هنوز هم فروغ تو هستم . هنوز هم همان فروغی هستم که حتی از دیدن کفش های تابستانی تو که رنگ کرم و قهوه ای داشت توی راهروی خانه ی مادرت حالم به هم می خورد و مثل دیوانه ها فرار می کردم . هنوز دوستت دارم مگر می توانم فراموشت کنم . شب های توی رختخواب تنها هنوز هم مثل این است که تو کنارم دراز کشیده ای و داری سیگار می کشی . چشم های مهربانت را می بینم و سرم را توی بالش فشار می دهم که کسی صدای گریه ام را نشنود . پرویز نمی دانم به چه چیزی پناه بیاورم تا بتوانم گذشته ام را در خودم بکشم . تو را خدا در من زنده می کند . هر دقیقه و هر لحظه همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم . سه چهار نفر دیگر هم بودند . سر میز یک مرتبه یاد منزل اهواز خودمان افتادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان داشتیم و با هم اتاق را درست می کردیم . یک مرتبه گریه ام گرفت . همه ناراحت شدند ولی خودم نفهمیدم چرا این طور شد . شاید علتش این بود که رومیزی آبی بود . مثل همان رومیزی که تو خریده بودی و من یادم افتاد که چه قدر راجع به این رومیزی دقیق بودی . پرویز تو با من آمیخته ای چه طور می توانم فراموشت کنم . امروز خیلی ناراحت شدم . دلم می خواست می آمدم دم قطار تا تو تنها نبودی . نمی خواهم تو تنهایی را احساس کنی به من بنویس چه کار کنم تا تو خوشحال بشوی . پرویز اگر همه ی هعمرم را هم صرف آسایش تو کنم باز نتوانسته ام به صحبنت های تو جواب داده باشم دلم می خواهد خوب باشم خوب باشم و مال تو باشم هر جا که هستم مال تو باشم تا تو قبول کنی که من فطرتا بد نیستم ولی فقط برای مدت کوتاهی دچار اشتباه شده بودم .
پرویز جانم من همان طور که در تهران برایت گفتم تصمیم دارم بروم یعنی باید 10 تیر ایتالیا باشم . دو روز است که به کلاس ایتالیایی می روم و مدارک تحصیلیم را هم امروز به وسیله ی سفارت ایتالیا به همان مدرسه فرستادم دلم می خواهد وقتی بر می گردم بتوانم زحمات تو را و فدکاری های تو را جبران کنم . پرویز چشم های من باز دو مرتبه درد گرفته و من دیگر این برج از بس پول دکتر دادم خسته شدم . پیش یک زن قابله هم برای ناراحتی های خود رفتم . چون تو به من سفارش کرده بودی در هر ال می بینی که دارم برای تو حسابی درد دل می کنم . امیدوارم در کارهای اداریت موفق بشوی . تو می توانی ناراحتی هایت را از هر نظر برای من بنویسی . چون انسان همیشه احتیاج به این دارد که برای یک نفر درد دل کند . درست است که ظاهرا من دیگر زن تو نیستم اما تو می دانی و خدا هم می داند که باز هم مال تو هستم و سراپای وجودم متعلق به تو است و باز هم یادم نرفته که تو ساعت ها توی اتاق راه می رفتی و جریانات اداره را برایم تعریف می کردی . پرویز حالا هم برایم بنویس و مطمئن باش که خسته نمی شوم .
پرویز جانم منتظر نامه ی تو هستم . زودتر بنویس من باز برایت نامه می نویسم . امشب به همین جا ختم می کنم . آرزو دارم روز به روز خوشبخت تر بشوی . از دور با شوق تو را می بوسم .
فروغ تو


نامه شماره 6
پرویز عزیزم دیروز نامه ات رسید . امیدوارم حال تو خوب باشد نامه ات خیلی مرا ناراحت کرد . از دیشب تا به حال فکر می کنم که چه قدر می توانم در مقابل انسانیت تو مقاومت و پایداری کنم . اگر قدرتی داشتم که من هم در مقابل به تو خوبی کنم وجود من در زندگی تو لااقل به منزله ی روزنه ی کوچکی به سوی نور و سعادت باشد . دیگر این بار این قدر روی شانه ام سنگینی نمی کرد . پرویز تو می خواهی با خوبی هایست مرا از پای در آوری و من قدرت تحمل خوبی را ندارم . وقتی می بینم نزدیکان من کسانی که با من زیر یک سقف زندگی می کنند به ناراحتی های من کوچک ترین توجهی ندارند و تو که از من ظاهرا دور هستی و من در مقابل تو موجودی هستم که طبعا نباید دیگر او را دوست داشته باشی هنوز این قدر به فکر من هستی و از ناراحتی های من ناراحت می شوی بی اختیار دلم می خواهد خودم را روی پاهای تو بیندازم و در تو حل شوم و از میان بروم . پرویز نامه های تو تنهایی را از زندگی من می راند حس می کنم که زیر این آسمان کبود در یک گوشه ی دور افتاده موجودی به من فکر می کند و زندگی من برای او ارزشی دارد و می خواهد به لب های من گرمی و پرتو لبخند را ببخشد دیگر سایه ی شوم نا امیدی از روی سینه ام به کنار می رود . تنهایی مرا خرد می کرد و تو زندگی مرا از این گرداب بیرون می کشی . پرویز نمی خواهم به تو چیزی بگویم حتی دلم نمی خواهد توی نامه ام از تو تشکر کنم . کلمات ظرفیت کشیدن احساسات ها را ندارد .
وقتی به احساساتمان در قالب گلمات شکل می بخشیم و ساخته ها را با اصل می سنجیم به این حقیقت بر می خوریم . وقتی سراپای وجود من به فریادی از حق شناسی و شوق بدل شده من چگونه می توانم این احساس سوزنده و پروشور را در قالب کلمه ای خشک و بی روح به تو نشان بدهم . چه طور می توانم برای تو بنویسم که نامه هایت چه قدر مرا خرد می کند و چه قدر در مقابل انسانیت تو گاهی اوقات احسا حقارت و بیچارگی می کنم . من می بینم که تو حاضری زندگی ات را در راه موجودی فدا کنی که جز خود خواهی و دیوانگی هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد . وقتی می بینم تو مرا با این صمیمیت دوست داری و هنوز آغوشت می تواند پناهگاه من باشد دلم می خواهد بمیرم پرویز همیشه فکر می کنم دیگر زندگی من چه ارزشی دارد وقتینتوانستم آن را در راه خوشبختی تو صرف کنم انسان همیشه در مقابل خوبی زانو خم می کند و شکست می خورد ، نه در مقابل بدی . نمی دانم چه بنویسم شاید اگر تو اینجا بودی اشک هایی را که حالا توی چشم هایم با زحمت نگه می دارم روی دست هایت می ریختم . حرکات از کلمات گویاتر هستند
پرویز من سلامتی را دیگر برای چه می خواهم . زیبایی را برای چه می خواهم . فقط من دلم می خواهد به آن مرحله از رشد روحی برسم که بتوانم هر موضوعی را در خود حل کنم برای من احتیاج کلمه ی بی معنی بشود بتوانم زندگی را مثل یک گیاه زهری میان انگشت هایم بفشارم و خرد کنم و بعد هم آن را زیر پایم بگذارم و لگد مال کنم . دلم می خواهد به ابدیتی دست پیدا کنم که آرامش در آنجا مثل بستری انتظارم را می کشد و چشم هایم را می توانم توی این بستر بدون هیچ انتظار خرد کننده ای روی هم بگذارم . به حرف هایم نخند . شاید کمی مضحک باشد که من در این سن چنین عقایدی داشته باشم . اما پرویز زندگی خیلی پوچ است به قول هدایت « همه ی آدم ها شبیه هم هستند با غرایز و احتیاجات محصور در یک کادر کثیف » من نمی توانم زشتی ها را تحمل کنم . روحم مثل یک پرنده ی محبوس بی تابی می کند . من دنیاهای زیبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم های باز کثافت و تیرگی محیط زندگی ام و اجتماعاتم را تشخیص می دهم . به کجا می توانم پناه بیاورم . خودم قدرت تحمل خودم را ندارم و حرف های من خیلی چرند و مزخرف است . حالا نزدیک ساعت 10 شب است . من رفتم یک پیس خوب که در تئاتر تهران روی صحنه آورده بودند تماشا کردم و روی اعصابم خیلی اثر گذاشت . توی راه فکر می کردم که حتما باید امشب برای تو نامه بنویسم . پرویز تو اگر بخواهی که من بمیرم بیشتر راحت می شوم تا این که این قدر به فکر سلامتی من هستی . پرویز تو با روزهای زیبای زندگی من آمیخته ای . حالا بوی عطر اقاقیا از پنجره می اید توی اتاق من دلم می خواهد اسحسام را برایت بنویسم . نمی دانم چرا دلم می خواهد تو اینجا باشی . نمی دانم چرا بی اختیار یاد آن خانه ای افتادم که در محله ی مقدم داشتم رابطه ی ذهنی عطر اقاقیا و این خاره را برای من چه چیزی می تواند روشن کند . گاهی اوقات فکر می کنم که ایا من درست فکر می کنم . ایا همه ی آدم ها مثل من هستند . همسایه ها صدای رادیو را خیلی بلند کرده اند یادت می اید تو همیشه می خواستی یک رادیو خوب بخری و با هم می رفتیم رادیوها را تماشا می کردیم . حالا من از رادیو به شدت نفرت دارم . شاید برای این که یک موقعی آن را با تو دوست داشته ام و هر چیزی که مرا به یاد زندگی گذشته ام بیندازد برایم وحشتنک می شود از آن چیز می ترسم دلم می خواهد گریه کنم گاهی اوقات این موزیک های وحشی جاز چه قدر با آشفتگی و حرکت های دیوانه آسای روح من مطابقت دارد . حالا دلم می خواهد گوش هایم را بگیرم . صدای کانی هم از آن خانه می آ’د او در فاصله ی کمی از من زندگی می کند و من صدای او را می شنوم و آرزوی در آغوش کشیدنش در روحم می سوزد و خکستر می شود و او همان طور پشت دیوار می خندد و من مثل دیوانه ها می خواهم هر چه که در اطرافم وجود دارد بخار شود .
تو از حرف های من خسته می شوی . من خودم هم نمی دانم چه می نویسم . حالم خوب است ؟ نمی دانم بد است ؟ نمی دانم به قول « گوته » که از زبان دکتر « فاوست » می گوید « مدتی ست برای من بلندی و پستی معنی خودش را از دست داده » برای من هم در این مورد بد و خوب بی معنی شده اند . پرویز جانم برای من ناراحت نباش من اگر محیط زندگی ام عوض شود اگر مدتی از میان این سرو صدا ها بیرون بروم حالم بهتر می شود ضعف اعصاب من علتش مقاومتی است که در مقابل فشار محیط می کنم اگر توی خیابان سر من گیج می رود و رگ هایم کشیده می شود و روی زمین می افتم هیچ علت دیگری جز ناراحتی عصبی و روحی ندارد و برای درمان این نوع ناراحتی های اول باید علت را از بین برد من اگر ده سال هم در آسایشگاه دکتر رضاعی بخوابم ولی بعد باز هم در منزل برای من این تحقیر و این شکست روحیه وجود داشته باشد هیچ وقت خوب نمی شوم من باید از میان مردمی که با نگاه ها و زخم زبان هایشان آزارم می دهند دور بشوم هر چند ندیدن کامی برای من خود رنج بزرگی است ولی لااقل این امیدهست که بعد برای همیشه می توانم با او باشم . پرویز جان برای من ناراحت نباش . من تمام پولی را که برایمن فرستاده بودی خرج دکتر و دوا برای خودم و کامی کردم و امیدوارم از من راضی شده باشی . چشم های کامی کمی ناراحت شده بود . او را بردم دکتر همین طور خودم باز رفتم پیش دکتر اعصاب و باز یک سری آمپول گرفتم . رفتم پیش دکتر چشم آنجا هم یک مقدار دوا من روزهایی که زیاد فکر می کنم توی خانه ناراحت هستم اغلب دچار چنین حالتی می شوم . یعنی یک مرتبه سرم گیج می رود و چشم هایم سیاه می شود و مثل این که یک نفر تمام رگ های مرا می کشد و آن وقت دیگر هیچ چیز نمی فهمم . مثل این که دیگر زنده نیستم تا دو سه دقیقه این طوره بعد خوب می شه . در این لحظات یک حالت فراموشی برای من پیش می اید مغزم از هر اندیشه ای خالی می شود و مثل این که دیگر فروغ نیستم . بلکه یک بشری هستم که اسم ندارد . یک بشری که اسمش را گم کرده .
خودم می دانم علتش همان فشار زیاد به اعصاب و روح است من به تو نوشتم که می روم و شاید دوری من از این محیط برایم مؤثر باشد من نمی توانم کمک تو را رد کنم . هر چند این کار برایم خیلی درد آور است . اما ناچارم کتاب من نزدیک به اتمام است . گذرنامه هم در هفته ی اینده به دست من می رسد . می ماند مسئله پول . از کتاب هایم در حدود 2700 تومان باید بگیرم که البته همه را یک دفعه نخواهد داد و من از این که به تو می گویم به من کمک کنی رنج م یبرم . اما ناچارم چون جز تو هیچ کس را ندارم و برای مادرت ننویس که این پول را برای چه مصرفی به من می دهی حتی المقدور خواهش می کنم .جریان را طوری جلوه بده که آنها موضوع را نفهمند و خیال کنند من با این پول کاری برای خود تو انجام می دهم . برای این که من در مقابل آنها خجالت می کشم من به تو نوشتم که عجله دارم که به ترم تحصیلی برسم . اگر نروم پولم را خرج می کنم و باز موقعیت و پول از بین می رود . تو هم به مادرت بنویس که اگر کاری می توانند انجام بدهند زودتر برای این که گرفتن ارز مشکل است . پرویز به خدا بیشتر دلم می خواهد بمیرم تا این در مزاحم تو باشم . اما تو مرا می بخشی .
تو را می بوسم
فروغ
برایم نامه بنویس


نامه شماره 7
پرویز امیدوارم که حالت خوب باشد . از حال من بخواهی بد نیستم . کامی سلامت است و من نزدیک به ی هفته است که از بیمارستان آمده ام حالم بد نیست . فقط یاد خاطرات گذشته به شدت رنجم می دهد . اگر بتوانم گذشته ام را فراموش کنم آن وقت می توانم بگویم که سلامت هستم . علت این که برایت نامه ننوشتم این بود که نمی خواستم با نوشتن نامه تو را به یاد خودم بیندازم و خاطره ی شوم خودم را در مغز تو بیدار کنم . حالا هم این نامه را می نویسم تا از تو به سبب کوشش و فدکاری که در سلامتی من براز داشتی تشکر کنم .
آرزویم این است که روزی با چشمان خودم خوشبختی تو را ببینم و درک کنم که زندگی تو دوباره جریان طبیعی خودش را طی می کند و تو در زندگی راضی هستی . وسایلی را که برایم فرستاده بودی امروز دریافت کردم . کتاب هایم مثل این که خیلی کم شده . من آنجا خیلی کتاب داشتم و البته در مورد این که چند تا بوده و اسم کتاب ها چیست نمی توانم توضیحی بدهم و فقط به نظرم می رسد که بیشتر از اینها بوده است. پولی را که برای ما گذاشته بودی تا حدود زیادی برای زمستان کامی لباس خریدم و تصمیم دارم او را به کودکستان بگذارم ولی در حدود 100 تومان خرج اولیه دارد که فعلا ندارم تا بعد شاید بتوانم زودتر حق التألیف کتابم را بگیرم . برای چاپ دوم قرار شد در 3000 نسخه چاپ شود و به من 15% داده می شود که گمان می کنم با این پول بتوانم برای زمستان خودم هم لباس تهیه کنم . البته اگر زودتر بدهند . شناسنامه ی من پیش تو مانده یعنی روزی که قرار بود برویم محضیر از من گرفتی و دیگر ندادی . خواهش می کنم برایم بفرست . هوا سرد شده و من هم اغلب وقتم را صرف خواندن کتاب می کنم . یک شعر تازه گفته ام که چون تو اصلا از شعر متنفر شده ای برایت نمی نویسم . من که نتوانستم در زندگی برای تو زن خوبی باشم ولی امیدوارم تو مرا همچنان به دوستی خودت قبول داشته باشی . همچنان که من هم هنوز و برای همیشه تو را تنها کسی می دانم که می توانم به او از صمیم قلب اعتماد داشته باشم و دردم را با او در میان بگذارم در مورد کامی نگران نباش . خودت هم اگر بتوانی بیایی و او بتواند تو را ببیند بهتر است . سلام گرم مرا بپذیر منتظر جواب .
خداجافظ
فروغ


نامه شماره 8
پرویز عزیزم حتما تعجب می کنی از این که بعد از مدت ها برایت نامه می نویسم . ولی گمان نمی کنم این را فراموش کرده باشی که به من گفته بودی هر وقت کمکی خواستم به تو مراجعه کنم . من به تو قول داده بودم که برایت نامه بنویسم ولی بعد منصرف شدم . زیرا فکر کردم با این ترتیب باز خودم را وارد زندگی تو می کنم و نمی گذارم تو به فکر اینده ات باشی . با وجود این که بی نهایت دلم می خواست و حالا هم دلم می خواهد که با تو رابطه ی نامه نویسی داشته باشم ولی پا روی میل خودم می گذارم و دلم می خواهد سایه ای هم از من در زندگی تو باقی نماند . پرویز از حال خودم برایت نمی نویسم زیرا تو خودت بهتر می دانی که من آدمی نیستم که قدر آرامش و خوشبختی را بدانم و همیشه در طلب چیز های محال و پوچ بوده ام . حالا هم همین طور است . با این تفاوت که حالا دیگر از خودم سیر و بیزارم و آن آرزوی پوچی هم که پیوسته در طلبش هستم مرگ است . کمتر به گذشته فکر می کنم برایم وحشت آور است . می دانم که اگر باز بخواهم عنان افکارم را رها کنم . دیگر از دوزخ حسرت های گذشته بیرون نخواهم آمد و همین کافی است که دو مرتبه مرا دیوانه کند . سر خودم را گرم می کنم . کتاب می خوانم و چیز می نویسم کامی را بردم پیش مادرت چون محیط منزل ما برای او خوب نبود . به علاوه من خودم در منزل وضعیت خوبی ندارم که او داشته باشد به این جهت ترجیح دادم که از او دور باشم و او پیش مادرت زندگی کند . وقتی به تهران آمدی علت این کار را مفصلا برایت شرح می دهم . درمنزلی که من هیچ گونه استقلالی ندارم چه طور می خواهی کامی را بتوانم به میل خودم تربیت کنم . البته تقصیر همه به گردن خود من است و یک اشتباه کوچک خودم باعث شد که زندگیمان به این صورت در بیاید ولی مطمئن باش که اگر تو هم مرا بخشیده باشی خودم خودم را نمی بخشم .
پرویز وضع من هیچ خوب نیست . پول کتابم را قرار شده بعد از انتشار بگیرم . البته مقداری از آن را گرفته و خرج کرده ام . کار هم دو سه تا پیدا شده و حتی درست شد . ولی چون مطابق میل من نبود نرفتم و امروز که دارم این کاغذ را برایت می نویسم در کتابخانه ی سازمان برنامه کار خوبی برایم درست شده و الان قرار است به آنجا بروم . من احتیاج به 500 تومان پول دارم . البته این پول را به قرض از تو می خواهم که وقتی پول کتابم را گرفتم برایت می فرستم یا از ما اینده ماهی 100 تومان .... اگر نمی توانی همه را یک مرتبه برایم بفرستی در دو نوبت بفرست ولی دفعه ی اول حتما 300 تومان بفرست چون می خواهم کمی اثاثیه بخرم و این یک ماه را تا حقوق می گیرم پول داشته باشم. پرویز فراموش نکن که من تو را تنها کمک خودم در زندگی می دانم و خیلی به خودم فشار آوردم تا این خواهش را از تو بکنم . امیدوارم خوشبخت باشی . من این پول را زود خیلی زود می خواهم . سعی کن تا هفته ی اینده حتما به دست من برسد . قبض را به آدرس منزل بفرست و بیمه کن . به امید روزی که دو مرتبه تو را ببینم .
فروغ

ادامه دارد...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:پس از جدایی,,,نامه ها, | 13:26 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=